بر اساس دلایل و شواهدی که در این مقاله آمده است، راسخان در علم، تأویل متشابهات را میدانند و نیز «واو» در «و الراسخون فی العلم» عاطفه است. اما سخنِ علی علیهالسلام در خطبه اشباح که گفته میشود حاکی از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی از تأویل آیات متشابه است، به دلایلی که ذکر میشود، ناظر به آیات متشابه نیست. مصداق اصلیِ «راسخان در علم»، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امامان مکتب اهل بیت علیهمالسلام هستند. عاملان ربّانی که معارف شریعت را در این مکتب آموخته و به زیور علم و تقوا آراسته شدهاند نیز از مصادیق «راسخانِ در علم» به شمار میروند.
علوم قرآنی، محکم، متشابه، تأویل، راسخان در علم.
بحث از دانشِ تأویل متشابهات، پیشینهای دیرین دارد. از عصر صحابه تاکنون، این پرسش در بین مفسران مطرح بوده است که آیا آگاهی از تأویل متشابهات(1)، منحصر به خداوند است یا راسخان در علم نیز تأویل متشابهات را میدانند؟ و نیز راسخان در علم، چه کسانی هستند و چه ویژگیهایی دارند؟
جمعی معتقدند که راسخان در علم نیز تأویل متشابهات را میدانند. منشأ اختلافِ مفسران در این مسأله، اختلاف در تفسیر آیه زیر است: «هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن أمّ الکتاب و أخر متشابهات فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا و ما یذّکّر إلاّ أولوا الالباب»(1)؛ یعنی اوست خدایی که قرآن را بر تو فرو فرستاد، بخشی از آن، آیات محکم است که اساس قرآن است و بخش دیگر، متشابهات است. پس کسانی که در دلهاشان کژی است، به هدفِ گمراه ساختن و تأویل، در پی متشابهات میروند (ولی) تأویلِ آن را کسی جز خداوند و راسخان در علم نمیداند. آنان گویند به آن ایمان آوردیم، همه آیات از نزد پروردگار ماست و جز صاحبان اندیشه، متذکر نمیگردند.
در آیه یاد شده، برخی مورد وقف را پایان جمله «و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه» میدانند و جمله «و الراسخون فی العلم یقولون...» را استینافیه میشمارند؛ در این صورت، معنای آیه چنین است: «تأویل آن را کسی جز خداوند نمیداند و راسخان در علم گویند به آن ایمان آوردیم، همه آیات از نزد خداوند (نازل شده) است.»
این گروه، نوعا معتقدند که کسی جز خداوند، تأویل متشابهات را نمیداند. در مقابل، بسیاری از مفسّران، «واو» را در جمله «و الراسخون فی العلم یقولون...»، عاطفه میدانند که بر اساس آن، معنای آیه چنین است: «تأویل آن را کسی جز خداوند و راسخان در علم نمیداند، گویند به آن ایمان آوردیم، همه آیات از نزد خداوند (نازل شده) است.»
این گروه معتقدند که راسخان در علم نیز از تأویل متشابهات آگاهند.
«واو» در «و الراسخون فی العلم» استینافیه است. بنابراین، محل وقف، پایانِ جمله «و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه» میباشد؛ در نتیجه، از آیه استفاده میشود که علم به تأویل، منحصر به خداوند است و جز او کسی تأویل متشابهات را نمیداند. عایشه، عروة بن زبیر، حسن، مالک، کسایی، فرّاء، جبائی و برخی دیگر از مفسّران، این رأی را برگزیدهاند.(1)
در تأیید این دیدگاه به وجوهی استدلال شده است که عبارت است از:
فخر رازی میگوید:
عطفِ «و الراسخون فی العلم» بر «اللّه» مستلزم آن است که «یقولون آمنّا به» آغاز جمله باشد، ولی قرار گرفتن چنین تعبیری در آغاز کلام، از ذوق فصاحت به دور است؛ زیرا در این صورت، مناسب آن بود که گفته شود: «و هم یقولون» یا «و یقولون آمنّا».(2)
در ردّ کلام فخر رازی گوییم: جمله «یقولون آمنّا» حالیه است و وضعیت راسخان در علم را توضیح میدهد. بر اساس قواعد ادبی، هرگاه جمله حالیه با فعل مضارع مثبت آغاز شود، بدون «واو» آورده میشود؛ مانند: «و لاتمنن تستکثر»(3) که «تستکثر» حال از فاعل «لاتمنن» است.(4)
ابن مالک در این خصوص گوید:
حوت ضمیرا و من الواو خلت(5)*** و ذات بدءٍ بمضارع ثبت
سید رضی رحمهالله دو نمونه از قبیل آیه مورد بحث نقل میکند که در آنها «واو»، عاطفه است و فعل مضارع بدون «واو» پس از معطوف، حال واقع شده است:
الف) «ما أفاء اللّه علی رسوله من أهل القری فللّه و للرسول و لذی القربی...للفقراء المهاجرین... و الذین جاءوا من بعدهم یقولون...»(1)
او میگوید: شکی نیست که «و الذین جاءوا من بعدهم» نیز داخل در مستحقان فیء میباشند و «واو» برای عطف است و جمله «یقولون» حال واقع شده است.
و البرق یلمع فی الغمامة *** ب) فالریح تبکی شجوها
«واو» در «و البرق یلمع...» عاطفه و «برق» معطوف به «ریح» و «یلمع...» جمله حالیه است و مقصود شاعر این است که: «و البرق أیضا یبکی شجوه لامعا فی الغمامة»؛ و برق نیز به سبب اندوهش، در حالی که در دلِ ابر میدرخشد، میگرید. اگر مقصود جز این بود، جمله «و البرق یلمع فی الغمامة» ارتباطی با «فالریح تبکی شجوها» نداشت، بلکه با آن اجنبی بود.(2)
از شواهد یاد شده آشکار گردید که استیناف، هیچگونه ترجیحی بر عطف ندارد.
فخر رازی مینویسد:
خداوند متعال، راسخان در علم را به سبب آنکه میگویند: به متشابه ایمان آوردیم، ستوده است. اگر آنان از تأویل متشابهات به تفصیل آگاه باشند، جایی برای ستایش آنان نیست؛ زیرا هر کس که آگاهی تفصیلی به حقیقتی پیدا کند، بدان ایمان میآورد. بنابراین، مدح راسخان در علم، از آن جهت است که آنان به مرحلهای از ایمان به خداوند و کلام او دست یافتهاند که به حقانیت آن ایمان میآورند؛ گر چه به مفاد آن جاهل باشند.(3)
استاد معرفت ـ حفظه اللّهـ در ردّ این استدلال مینویسد:
چنین نیست که هر کس حق را بشناسد، بدان اعتراف کند و آن را بپذیرد. خداوند متعال میفرماید: «یعرفون نعمت اللّه ثم ینکرونها و أکثرهم الکافرون».(1) علاوه بر این، ستودن به سبب ایمان از روی بصیرت، سزاوارتر از ستایش به سبب ایمانِ در حال جهل است.(2)
به نظر میرسد که جمله «یقولون آمنّا به کلّ من عنداللّه» ناظر به این نکته باشد که راسخان در علم، بدان سبب که خدای سبحان، دانش فهم متشابهات را به آنان افاضه کرده است، به مرحلهای از یقین و ثبات عقیده رسیدهاند که تزلزل و اضطرابی در اندیشه آنان راجع به متشابهات وجود ندارد؛ لذا ایمان آنان به متشابهات، نظیر ایمان آنان به محکمات است. اگر جمله «یقولون آمنا...» ناظر به ایمان و تسلیم در حال جهل باشد، مناسب آن بود که گفته شود: «و المؤمنون یقولون آمنّا به...»؛ زیرا بین رسوخ در علم (ریشه در علم داشتن) با جهل، مناسبتی وجود ندارد.
در قرآن از اموری مانند: زمان قیامت و حقیقتِ روح، سخن به میان آمده که از متشابهات به شمار میرود و دانش آن، تنها نزد خداوند است و راسخان در علم از آن آگاه نیستند. این مطلب، دلیل بر لزوم وقف بر «اللّه» و استیناف جمله «و الراسخون فی العلم یقولون» است؛ زیرا در صورت عاطفه بودنِ «واو»، مفاد آیه با واقعیت خارجی، سازگار نخواهد بود.
در پاسخ باید گفت که قرآن کریم آیات را به دو گونه «محکم» و «متشابه» تقسیم میکند و مفاد آیه تأویل ـ در صورت عطف بودنِ «و الراسخون فی العلم» ـ آگاهی راسخان در علم از مراد و مقصود آیاتِ متشابه است، ولی آیاتی که در آنها زمانِ وقوع قیامت یا حقیقت روح مطرح است، از متشابهات به شمار نمیرود؛ زیرا مفاد آنها روشن است. برای مثال، به دو آیه زیر بنگرید:
«یسئلونک عن الساعة أیّان مرسها قل إنّما علمها عند ربّی»(3)؛ از تو درباره زمان وقوع قیامت میپرسند؛ بگو دانش آن نزد پروردگارم است. «یسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربّی»(1)؛ از تو درباره روح میپرسند، بگو روح از امر پروردگار من است.
چنان که میبینید، این آیات نمیتواند مصداق متشابه باشد؛ زیرا مفاد آن، کاملاً روشن است و اشتباهی در فهم مراد رخ نمیدهد. اما ابهامِ زمان وقوع قیامت و حقیقت روح، امری است که در آیات یادشده بیان نشده و جزو مقاصد این آیات نبوده است.
قائلان دیدگاه نخست بر اساس استینافیه بودن «واو» و لزوم وقف بر «اللّه»، به عدم آگاهی راسخان در علم از تأویل متشابهات حکم میکنند، لیکن چنانکه دیدید، ادلّه آنان بر استیناف، ناتمام است.
افزون بر این، نکته شایان توجهی که در دیدگاه یادشده مورد غفلت قرار گرفته، این است که استینافیه بودن «واو» در آیه مورد بحث، گرچه بر انحصار دانش تأویل به خداوند دلالت دارد، ولی از آنجا که حصر آن اضافی است، نمیتواند دلیل بر عدم آگاهی راسخان در علم از تأویل باشد؛ زیرا حصر حقیقی در صورتی ثابت میشود که دانش تأویل، علم مکتوم الهی باشد و خداوند سبحان آن را به کسی افاضه نکند، لیکن به حکم عقل و نقل و ظاهر برخی از آیات، دانش تأویل نمیتواند از علوم مکتوم خداوند باشد؛ زیرا قرآن کریم به صراحت، خود را وسیله هدایت بشر معرفی کرده است: «شهر رمضان الذی أنزل فیه القرآن هدی للناس»(2) در این صورت، چگونه ممکن است کتابی که برای هدایت بشر نازل شده است، بخشی از مفاهیم آن برای هیچکس قابل ادراک نباشد و حتی بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و اهل البیت علیهمالسلام که مفسّران حقیقی قرآنند، پوشیده باشد؟ در آن صورت، وجود چنین آیاتی در قرآن، لغو و بیهوده خواهد بود «تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا».
بنابراین، در صورتی که استینافیه بودنِ «واو» اثبات شود، این امر نمیتواند دلیل بر عدم آگاهی راسخان در علم باشد، بلکه آیات و دلایل دیگری که حاکی از دانش آنان است، موجب تخصیص آیه تأویل میگردد؛ چنانکه آیه «عالم الغیب فلایظهر علی غیبه أحدا إلاّ من ارتضی من رسول»(1) مانع از عموم و حصر حقیقی در آیه «و عنده مفاتح الغیب لایعلمها إلاّ هو»(2) میشود. لذا علاّمه طباطبایی رحمهالله با اینکه «واو» را استینافیه میداند، معتقد است که راسخان در علم از تأویل آگاهند.(3)
آیه شریفه «فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ إنّ علینا بیانه»(4) گویای آن است که خداوند متعال پس از نزول آیات بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و استوار شدن قرائت آن بر زبان آن حضرت، تفسیر و بیان آن را به او وحی کرده است. لذا در مورد دیگری او را مسئول تبیین قرآن میشمارد: «و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل إلیهم»(5)؛ ما قرآن را بر تو فروفرستادیم تا برای آدمیان آنچه به سوی ایشان فرود آمده، بیان کنی.
بنابراین، چگونه ممکن است پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم از سوی خداوند مأمور تبیین مفاهیم آیات گردد، ولی از تبیین بخشی از قرآن که آیات متشابه است، ناتوان باشد؟
در حدیثی از امام باقر علیهالسلام این نکته بیان شده است:
إنّ رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم أفضل الراسخین فیالعلم قد علم جمیع ما أنزل اللّه علیه من التنزیل والتأویل و ما کان اللّه منزلاً علیه شیئا لمیعلّمه تأویله و أوصیائه من بعده یعلمونه کلّه؛(6) رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم برترین راسخان در علم است، تأویل و تنزیل تمامی آنچه خداوند بر او نازل کرده میداند، خداوند چیزی را که تأویل آن را بدو نیاموخته باشد، بر او نازل نکرده است، اوصیای او نیز پس از وی، همه آن را میدانند.
بسیاری بر این باورند که باب فهم متشابهات و تأویل صحیح آن بر روی راسخان در علم گشوده است. در بین پیشینیان، ابن عباس، ربیع، محمد بن جعفر بن زبیر، ابومسلم، طبرسی(1) و زمخشری(2) این رأی را اختیار کردهاند. سید رضی رحمهالله نیز همین رأی را تقویت کرده است.(3) دلایل این دیدگاه دو گونه است:
1. دلایلی که بر مبنای آیه تأویل و اثبات عاطفه بودن «واو» در جمله «و الراسخون فی العلم» استوار است.
2. دلایلی که با صرف نظر از آیه تأویل نیز مدعی را اثبات میکند.
طرفداران این دیدگاه نوعا جمله «الراسخون فی العلم...» را معطوف به «اللّه» میدانند. ولی علامه طباطبایی رحمهالله با این که معتقد است راسخان در علم از تأویل آگاهند، بر خلاف سایر طرفداران این دیدگاه، جمله مزبور را استینافیه میداند(4)؛ گرچه این امر منافاتی با دیدگاه او ندارد، لیکن دلیل وی بر استیناف، ناتمام است.(5)
اصل در «واو»، جمع (عطف) است، لذا حمل آن بر استیناف، خلاف اصل به شمار میرود و ارتکاب آن باید مستند به قرینه و شاهد قابل قبولی باشد، ولی در آیه مورد بحث، قرینهای که بتواند آن را از معنای اصلیاش منصرف سازد، وجود ندارد(6)، بلکه قرائن و شواهد، مؤید عطف است. با اثبات عاطفه بودن «واو»، آیه مورد بحث بر آگاهی راسخان در علم از تأویل، دلالت میکند.
مطالعه و بررسی تعبیرات قرآنی، ما را به این نکته رهنمون میسازد که تعبیرات گوناگون قرآن، بسیار دقیق و حساب شده و به اقتضای معانی و مقاصد ویژه صورت میگیرد. بر اساس این اصل و نیز لزوم مناسبت حکم و موضوع، حکمی که بر عنوان «الراسخون فی العلم» (استواران در دانش) بار میشود، باید از نوع فهمیدن و علم باشد، نه تسلیم و ایمان در حال جهل.(1)
اگر آیه شریفه، در مقام بیان ایمان در حال جهل بود، مناسب آن بود که تعبیری مانند: «و الراسخون فی الایمان» آورده شود؛ زیرا ایمان به آیات و پذیرش آنها به عنوان کلام الهی، منحصر به راسخان در علم نیست، بلکه همه مؤمنان ـ اعم از راسخان در علم و غیر ایشانـ به آیات ایمان دارند؛ چه مراد آن را بدانند و چه ندانند. بنابراین، آیه مورد بحث در مقام بیان آگاهی راسخان در علم از تأویل است. این مطلب، معطوف بودن «الراسخون فی العلم» بر «اللّه» را نیز ثابت میکند.
الف) چنانکه قرآن کریم خود تصریح کرده است، آیات متشابه دستاویز اهل زیغ قرار گرفته، آنان بهوسیله این آیات، در صدد گمراه ساختن مردم برمیآیند. با این حال، اگر در بین امت اسلام، کسانی که تأویل متشابهات را بدانند، وجود نداشته باشند، چه کسی میتواند مانع انحرافات عقیدتی شود و مردم را به حقایق ناب قرآنی رهنمون سازد؟ بنابراین، به حکم قاعده لطف، وجود عالمان ربانی آگاه از تأویل، ضروری است.(2)
ب) اگر جز خداوند، کسی از تأویل متشابهات آگاه نباشد، شماری از آیات قرآن، بیفایده خواهد بود... فرض کنید که مردم برای فهم آیات متشابه، به عالمان دانش قرآن رجوع کنند و آنان در این مورد، اظهار عجز نموده، از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم استمداد جویند، ولی او نیز همچون دیگران، قادر به تبیین آن نباشد؛ آیا در این صورت، سایر ملل، چنین امتی را که خود و رهبرانشان از فهم کتابی که اساس دین آنان به شمار میرود، ناتوانند، به تمسخر نمیگیرند؟
بیگمان، ادعای مزبور، پنداری باطل و موجب فروکاستن عظمت این امت است؛ امتی که به واسطه پیامبر عظیم و کتاب کریمش، برترین امتهاست.(1)
در میان مفسّران ـ اعم از صحابه و تابعینـ دیده نشده است که از تفسیر آیهای به سبب تشابه و اختصاص داشتن دانش آن به خداوند، خودداری کنند؛ بلکه همه آیات را تفسیر کردهاند. این امر، مؤید دیدگاه مورد بحث است.(2)
احادیث فراوانی به صراحت، راسخان در علم را دانایان تأویل معرفی میکند. این احادیث نوعا بر عاطفه بودن «واو» در آیه مورد بحث نیز دلالت دارد که از باب نمونه، شماری از آنها را ذکر میکنیم:
الف) عن أبیجعفر علیهالسلام قال:
إنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم أفضل الراسخین فی العلم قد علم جمیع ما أنزل اللّه علیه من التنزیل و التأویل و ما کان اللّه منزلاً علیه شیئا لمیعلّمه تأویله أوصیائه من بعده یعلمونه کلّه؛(3) رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم برترین راسخان در علم است، تمامی آنچه از تنزیل و تأویل، خدا بر او فرو فرستاد، آموخته است؛ خداوند چیزی را که به او نیاموخته باشد، بر او نازل نکرده و اوصیای آن حضرت پس از وی همه آن را میدانند.
ب) عن أبیعبداللّه علیهالسلام قال:
نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله.(4) امام صادق علیهالسلام فرمود: ما راسخان در علم هستیم و ما تأویل آن را میدانیم.
ج) عن أبیجعفر علیهالسلام قال:
و مایعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم، نحن نعلمه.(1) امام باقر علیهالسلام فرمود: تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم، کسی نمیداند، ما آن را میدانیم.
د) قال امیرالمؤمنین علیهالسلام :
سلونی عن القرآن فإنّ فی القرآن علم الأوّلین و الآخرین لمیدع لقائل مقالاً و لایعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم و لیسوا بواحد و رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم کان واحدا منهم علّمه اللّه إیّاه و علّمنیه رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم ثمّ لایزال فی عقبه إلی یوم تقوم الساعة؛(2) از من راجع به قرآن بپرسید که در آن، دانش پیشینیان و متأخران وجود دارد. برای هیچکس جای سخنی باقی نگذاشته است و تأویل آن را جز خداوند و راسخان در علم، کسی نمیداند. مقصود از راسخان در علم، یک شخص واحد نیست. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم یکی از آنان بود که خداوند تأویل را به او آموخت و آن حضرت تأویل را به من آموخت و پس از این، پیوسته (دانش تأویل) در میان دودمان آن حضرت است تا آن که قیامت فرا رسد.
ه) عن امیرالمؤمنین علیهالسلام :
و عجز کلّ أحد من الناس عن معرفة تأویل کتابه غیرهم، لأنّهم هم الراسخون فی العلم المأمونون علی تأویل التنزیل. قال اللّه تعالی: «و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم»؛(3) امیرالمؤمنین علیهالسلام راجع به ائمه علیهمالسلام میفرماید: همه از شناخت تأویل کتاب خدا عاجزند، جز آنان؛ زیرا راسخان در علم، حقیقتا آنانند، همانان که امینان تأویل قرآن میباشند. خداوند میفرماید: «تأویل آن را جز خداوند و راسخان در علم، کسی نمیداند».
گفته میشود که کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام در خطبه «اشباح» بر خلاف سایر احادیث، دلیل بر ناآگاهی راسخان در علم از تأویل است؛ زیرا بر اساس آن، راسخان در علم در برابر متشابهات به جهل خود اعتراف میکنند.
با توجه به دلالت احادیث و سایر دلایل قاطع بر آگاهی آنان از تأویل، لازم است کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام با دقت و تأمل بیشتری مورد مطالعه قرار گیرد و توجیه صحیحی برای آن بیان شود.
و اعلم أنّ الراسخین فی العلم هم الذین أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغیوب الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح اللّه تعالی اعترافهم بالعجز عن تناول ما لمیحیطوا به علما و سمّی ترکهم التعمّق فیما لمیکلّفهم البحث عن کنهه رسوخا.(1)
یعنی: بدان که راسخان در علم، کسانی هستند که اقرارشان به ناآگاهی از آنچه در پس پرده غیب است، آنان را از هجوم آوردن به درهای بسته غیب، بینیاز ساخته است. خدای تعالی ایشان را به سبب اعتراف به عجز، از دریافت آنچه در حیطه دانششان نیست، ستوده است و از آن روی، آنان را راسخان در علم نامیده که تعمّق در چیزی را که خدا جستوجوی کنه آن را تکلیف نکرده، واگذاشتهاند.(2)
بسیاری چنین پنداشتهاند که کلام امیر مؤمنان علیهالسلام تفسیر بخش پایانی آیه تأویل است: «و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا».(3) لذا کلام آن حضرت را حاکی از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی از تأویلِ آیات متشابه دانستهاند.(1) ولی با توجه به اینکه احادیث و دلایل قطعآور، حاکی از آگاهی راسخان در علم از تأویل آیات متشابه است، سعی شده است کلام علی علیهالسلام به گونهای توجیه شود که با این حقیقت، تنافی نداشته باشد.(2)
به نظر میرسد مهمترین توجیهاتی که درباره سخن علی علیهالسلام در خطبه اشباح ارائه شده، سه توجیهی باشد که محدث گرانقدر شیعه، علامه مجلسی رحمهالله بیان داشته است و اکنون به نقل و بررسی آن میپردازیم:
1. کلام امیر مؤمنان علیهالسلام طبق رأی مشهور عامه است و مقصود امام علیهالسلام این است که بر مبنای عقیده مخاطبان، خود آنان را مجاب سازد.(3)
این توجیه قابل پذیرش نیست؛ زیرا معنای آن این است که علی علیهالسلام تفسیر غلط و فهم نادرست عامه از قرآن را تأیید و تصدیق کرده است. با اینکه آن حضرت بزرگترین پاسدار مرزهای فکری و عقیدتی میباشد، چگونه ممکن است خود سبب انحراف دیگران شود و راجع به آیات متشابه، یک اصل باطل را به خاطر تمشّی با عامه، تأیید کند؟
مسأله تقیه نیز در این باره منتفی است؛ زیرا ایراد خطبه توسط آن حضرت، تنها در دوران حکومتش انجام میگرفت و در آن هنگام، انگیزهای بر تقیه در تفسیر آیات وجود نداشت. افزون بر این، حتی با فرض وجود انگیزهای بر تقیه، ذکر عبارات مورد بحث در کلام امام علیهالسلام مسبوق به پرسش از تفسیر آیه تأویل نبوده تا حضرت ناگزیر از چنان پاسخی باشد.
2. آیه تأویل با ظهر و بطن خود، دو معنای متفاوت را میفهماند: طبق ظاهرِ آن، مقصود از متشابه، اموری مانند کنه ذات باری تعالی است که جز خداوند، کسی را به دانش آن راهی نیست و بر اساس معنای باطنیِ آیه، مقصود از متشابه، اموری است که راسخان در علم، تأویل آن را میدانند. احادیث فراوانی که حاکی از آگاهی راسخان در علم از تأویل است، ناظر به این معنی است. بر اساس این توجیه، قاری در وقف بر «إلاّ اللّه» یا «الراسخون فی العلم» مخیّر است.(1)
این توجیه نیز به دلایل زیر قابل پذیرش نیست؛ زیرا موضوعِ حکم در آیه تأویل، آیات متشابه قرآن است، نه هر چیزی که متشابه بر آن صدق کند. اموری مانند کنه ذات باری تعالی گرچه از چیزهایی است که جز خداوند، کسی از آن آگاه نیست و عنوان متشابه به معنای عامِ خود، بر آن صدق میکند، ولی بدیهی است که آیه متشابه به آن گفته نمیشود و در قرآن، آیه یا آیاتی که در صدد بیان اموری مانند کنه ذات باری تعالی باشد، وجود ندارد؛ زیرا کنه ذات احدیّت از قلمرو فهم بشر خارج است، ولی مفاهیم آیات قرآن در حد فهم بشر است، نه فوق آن. عالیترین مفاهیم قرآن، مفاهیمی است که به راحتی برای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امامان معصوم علیهمالسلام قابل فهم است، اما وجود آیات متشابهی که هیچ بشری، حتی پیامبر و ائمه علیهمالسلام نیز توان ادراک آن را نداشته باشند، قابل قبول نیست؛ زیرا نزول چنین آیاتی که هیچ مخاطبی برای آن تصور نمیشود، لغو خواهد بود، که از ساحت قرآن عظیم به دور است.
اشکال دیگر در توجیه مزبور این است که معانی ظهر و بطن در آیات، مترتب بر یکدیگر بوده، از همگرایی و هماهنگی نزدیکی برخوردار است؛ مثلاً در آیه شریفه «... و من أحیاها فکأنّما أحیا الناس جمیعا»(1) طبق حدیث امام صادق علیهالسلام در معنای ظهر، «احیاء» به معنای نجات دادن از غرق و مانند آن تفسیر شده و در معنای بطن، به هدایت کردن گمراه تأویل گردیده است.(2) ولی دو معنایی را که مجلسی رحمهالله به مثابه ظاهر و باطن آیه تأویل، پیشنهاد میکند، از حیث نفی و اثبات، در نقطه مقابل یکدیگر قرار دارند؛ به گونهای که حتی در قالب یک قرائت نمیگنجد. این در حالی است که طبق اصطلاح متعارف، معانی ظاهر و باطن در هر آیه، مبتنی بر یک قرائت است. چه اینکه اگر معنای ظاهر، برخاسته از یک قرائت و معنای باطن، برخاسته از قرائت دیگر باشد، یکی از آن دو را نمیتوان باطن دیگری به شمار آورد.
3. توجیه سوم را مرحوم مجلسی از دیگران نقل میکند که حاصل آن چنین است: جمله «یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا» حاکی از حالت تسلیم و اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی خود، پیش از آموختن تأویل از مصدر ربوبی است. گویا خدای سبحان در صدد بیان این نکته است که راسخان در علم، به سبب اعتراف به ناآگاهی و قصور خود و پرهیز از تمسّک به ظاهر آیات متشابه و اجتناب از تأویل باطل، به مرحلهای از شایستگی دست یافتهاند که خداوند تأویل متشابهات را به آنان آموخته است. بنابراین، کلام امیر مؤمنان علیهالسلام ناظر به مرحله جهل و اعتراف آنان است و این امر، منافاتی با آگاهی ایشان که در مرحله بعد حاصل میشود، ندارد.(3)
این توجیه از دو جهت مردود است:
1. با ظاهر کلام علی علیهالسلام سازگار نیست؛ زیرا در کلام آن حضرت تعبیرات زیر به کار رفته است: «السدد المضروبة دون الغیوب» (درهای بسته غیب)، «الغیب المحجوب» (غیبی که از دیگران پوشیده و نهان داشته شده است). این تعابیر نمیتواند ناظر به تأویل آیات متشابه باشد؛ زیرا معانی و مقاصد متشابهات در ضمن محکمات بیان شده و برای راسخان در علم، به راحتی قابل دستیابی است. بنابراین، تأویل متشابهات که همان مراد واقعی آنهاست، چیزی نیست که خدای متعال آن را مستور و پنهان کرده باشد؛ لذا نمیتوان آن را از مصادیق «غیب» شمرد.
اطلاق «غیب محجوب» به هیچ وجه پذیرفته نیست؛ هرچند که به گونهای اطلاق «غیب» بر تأویل آیات متشابه پذیرفته شود؛ زیرا تعبیر «غیب محجوب» و «غیب مکنون» که در برخی از احادیث به کار رفته، چنان که بعضی از محققان بیان کردهاند،(1) ناظر به مقام ذات واجبالوجود است که حقیقت و کنه آن در پرده غیب، محجوب و مکنون است و عقول را بدان راهی نیست.
از این روست که راسخان در علم درباره آن به ناآگاهی خود اعتراف میکنند و ناآگاهی آنان در این خصوص، مربوط به موقعیت و مرحله خاصی نیست، بلکه دائمی است؛ چرا که کنه ذات باری تعالی به کلی از قلمرو ادراک بشر خارج است؛ بر خلاف آیات متشابه قرآن کریم که برای فهم بشر نازل شده و مفاهیم آن در حیطه عقل و فهم انسان است، نه فراتر از آن. با این حال، چگونه میتوان تأویل متشابهات را «غیب محجوب» خواند؟ چه اینکه اگر تأویل متشابهات «غیبِ محجوب» باشد، معنای آن این است که کسی را یارای آگاهی از آن نیست یا مصلحت نیست کسی از آن آگاه شود، که در این صورت، اگر خداوند، پیامبر و ائمه علیهمالسلام را به عنوان اهل سرِّ خود، از آن آگاه سازد، مجاز به فاش کردن آن نخواهند بود. ولی واقعیت خارجی حاکی از آن است که ائمه علیهمالسلام از بیان متشابهات قرآن خودداری نکرده؛ بلکه بهترین مرجع در تبیین اینگونه آیات بودهاند. بنابراین، کلام امام علیهالسلام نمیتواند ناظر به آیات متشابه باشد.
2. بر اساس این توجیه باید بگوییم کلام امیر مؤمنان علیهالسلام گویای آن است که آیه تأویل، از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی از معنی و مراد(2) آیات متشابه حکایت میکند و محل وقف در آن، لفظ جلاله است. لیکن احادیث بسیاری از علی علیهالسلام و سایر ائمه علیهمالسلام مبنی بر عطفِ «الراسخون فی العلم» بر «اللّه» و آگاهی راسخانِ در علم از تأویل رسیده،(1) در حالی که حتی یک حدیث، دال بر اعترافِ راسخان در علم به ناآگاهی از تأویل، حتی در مرحله نخست وجود ندارد. با این وجود، چگونه میتوان به صِرفِ احتمال، کلام امیر مؤمنان علیهالسلام در خطبه اشباح را بر چنین معنای شاذی که مخالف سایر احادیث است، حمل کرد؟.
علاّمه طباطبایی رحمهالله راجع به سخن علی علیهالسلام همان رأی مشهور را برگزیده است و کلام امام علیهالسلام را حاکی از مفاد آیه تأویل میداند؛ جز اینکه ایشان بر خلاف نظر مشهورِ امامیه در آیه مزبور، معتقد است «واو» استینافیه میباشد(2) و آیه یادشده، بر آگاهی راسخان در علم از تأویل دلالت ندارد؛ لذا سخن علی علیهالسلام را مؤید نظر خود میشمارد.
آنچه ایشان در این باره آوردهاند، در موارد زیر خلاصه میشود:
1. کلام امیر مؤمنان علیهالسلام حاکی از مفاد آیه تأویل است.
2. بر اساس سخن علی علیهالسلام «واو» استینافیه است، نه عاطفه.
3. آیه تأویل بر آگاهی راسخان در علم از تأویل دلالت ندارد، ولی امکان علم آنان را نفی نمیکند.
4. عالم بودن راسخان در علم نسبت به تأویل، از احادیث دیگر استفاده میشود.
5 . مقصودِ امیر مؤمنان علیهالسلام از امور ماورای پرده غیب، معانی آیات متشابه میباشد که بر عامه مردم پوشیده است.
6 . طبق سخن علی علیهالسلام عنوانِ «راسخان در علم» همه کسانی را که [در داوری خود[ به معلوماتشان التزام دارند و به دایره مجهولات پای نمیگذارند، شامل میشود.(3)
استواریِ دیدگاه علامه رحمهالله مبتنی بر آن است که رأی نخستِ ایشان (حاکی بودن سخن امام علیهالسلام از مفاد آیه تأویل) ثابت شود، ولی چنان که پیش از این اشاره شد، نهتنها مدعای مزبور ثابت نیست، بلکه شواهدی بر رد آن نیز وجود دارد. افزون بر این، دیدگاه یادشده به لحاظ مبنای علامه رحمهالله در «تأویل» از جهات زیر مورد اشکال است:
علامه رحمهالله سخن علی علیهالسلام را بیانگر مفاد آیه تأویل میداند، لیکن طبق مبنای ایشان در «تأویل» و نیز تفسیری که از سخن علی علیهالسلام ارائه میدهند، کلام امام علیهالسلام نمیتواند حاکی از مفاد آیه تأویل باشد.
به نظر علامه رحمهالله «تأویل» از سنخ معانی و مفاهیم نیست، بلکه از حقایق خارجی و عینی است که قرآن در معارف، شرایع و سایر بیاناتش بدان تکیه دارد(1) و نیز آیه هفتم آل عمران، موضعِ راسخان را نسبت به تأویلِ متشابهات به معنای یادشده بیان میکند و ناظر به موضعِ ایشان درباره معنی و تفسیر آیات متشابه نیست؛ چه اینکه طبق این دیدگاه واژه «تأویل» در آیه مزبور نمیتواند به معنای تفسیر باشد.
علامه در این باره مینویسد:
و لو کان التأویل هو التفسیر بعینه لمیکن لاختصاص علمه باللّه أو باللّه و بالراسخین فی العلم وجه، فإنّ القرآن یفسّر بعضه بعضا و المؤمن و الکافر و الراسخون فی العلم و أهل الزیغ فی ذلک سواء.(2)
اما آنچه در کلام امیر مؤمنان علیهالسلام آمده، بنا به اظهار علامه رحمهالله ناظر به «تأویل» نیست؛ بلکه ناظر به تفسیر آیات متشابه است. وی در این باره میفرماید:
و المراد بالغیوب المحجوبة بالسدد، المعانی المرادة بالمتشابهات المخفیّة عن الأفهام العامّة و لذا أردفه بقوله ثانیا: فلزموا الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره، و لمیقل بجملة ما جهلوا تأویله فافهم.(3)
بنابراین، طبق دیدگاه علامه رحمهالله آنچه آیه هفتم آل عمران از آن سخن میگوید، اظهار عجز راسخان در علم نسبت به تأویل متشابهات است و آنچه در کلام امام علیهالسلام آمده، اظهار عجز آنان نسبت به تفسیر متشابهات میباشد. پس با وجود تباین موضوعِ حکم در آن دو، نمیتوان یکی را حاکی از دیگری دانست؛ مگر اینکه بگوییم مقصود از «تأویل» در آیه مورد بحث، «تفسیر» است؛ که چنین ادعایی، خلاف مبانی علامه رحمهالله است.
چنان که از مطالبِ بند الف نیز به دست میآید، دیدگاه علامه رحمهالله درباره کلام علی علیهالسلام با مبنای ایشان راجع به «تأویل» در تعارض است؛ زیرا از یک سو میفرماید: «تأویل در آیه مورد بحث، نمیتواند به معنای تفسیر باشد»(1)، «تأویل از سنخ مفاهیم و معانی نیست»(2)، ولی از سوی دیگر، برداشت ایشان از سخن علی علیهالسلام این است که مراد از «تأویل» در آیه، تفسیر و معانی متشابهات است؛ زیرا تعبیر امام علیهالسلام «ما جهلوا تفسیره» میباشد، نه «ما جهلوا تأویله». این در حالی است که علامه رحمهالله عبارات مورد بحث در خطبه اشباح را ناظر به مفاد آیه تأویل دانسته و به عنوان مؤید دیدگاه خود آورده است.(3)
علامه رحمهالله در تفسیر سخن علی علیهالسلام مراد از «الغیب المحجوب» را معانی آیات متشابه میداند که بر عامه مردم پوشیده است(4)؛ این مطلب، نه با ظاهر «الغیب المحجوب» سازگار است و نه با دیدگاه خود علامه رحمهالله (در بحثِ تأویل)؛ زیرا چنان که در مباحث پیشین گذشت، تعبیر «غیب محجوب» و قراین و شواهد دیگری که در کلام علی علیهالسلام وجود دارد، گویای آن است که مقصود از آن، اموری مانند کنه ذات باری تعالی میباشد که از قلمرو عقل و فهم بشر خارج است. اما اموری مانند مفاد آیاتِ متشابه که ادراک و فهم آن برای انسان میسّر است، نمیتواند مصداق غیب محجوب باشد.
افزون بر این، بیانِ ایشان در مبحث تأویل نیز رأی یادشده رانقض میکند. وی در باب تأویل میفرماید:
اگر مراد از تأویلِ آیات متشابه، تفسیر و معنای این آیات باشد، این امر مستلزم آن است که در قرآن آیاتی داشته باشیم که فهم عموم مردم به مراد و معنای آن نرسد، ولی در قرآن چنین آیاتی نداریم، بلکه قرآن خود گویای آن است که به منظور فهم همه مردم نازل گردیده است.(1)
اگر ایشان بر این باور است که معنی و مراد آیات متشابه در بُرد فهم عموم مردم است، چگونه میتواند معانی این آیات را غیبِ محجوب بداند؟
اکنون با روشن شدن ضعف آرای یادشده، این پرسش مطرح میگردد که مراد امیر مؤمنان علیهالسلام از عبارات یادشده چیست؟ پاسخ این است که فهم و دریافت صحیح مفاد سخن امام علیهالسلام مبتنی بر توجه کردن به سبب ایراد خطبه مزبور و تأمل در عبارات آن است. در بیان سبب ایراد خطبه یادشده، گفتهاند: شخصی از امیر مؤمنان علیهالسلام درخواست کرد که خداوند را آنچنان برای او توصیف کند که گویا آشکارا او را میبیند.(2) به نظر میرسد این پرسش، نوعی استفهام از کنه ذات باری تعالی تلقی شده است؛ لذا سبب برافروختگی آن حضرت و ایراد خطبه مزبور گردید. محور سخن امام علیهالسلام در این خطبه، ذات مقدس ربوبی است که به شیوههای گوناگون از عظمت و کمال وصفناپذیرش یاد شده و از کنجکاوی در کنه ذات او که خارج از قلمرو ادراک بشری است، منع گردیده است. لذا گزارش از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی نیز در همین راستا قرار میگیرد و نمیتواند ناظر به آیات متشابه باشد؛ چه اینکه ادعای این مطلب که راسخان در علم نسبت به تأویل آیات متشابه قرآن اعتراف به ناآگاهی میکنند، نه ربطی به موضوع سخن دارد و نه با عبارات متنِ مورد بحث و قبل و بعد آن سازگار است.
در عبارات پیش از آن، امام علیهالسلام به پرسشکننده میفرماید:
به هوش باش و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مینمایاند، بپذیر و نور هدایتِ قرآن را چراغ راه خود گیر و از آنچه شیطان، تو را به دانستنش وامیدارد و کتاب خدا آن را بر تو واجب نمیشمارد و در سنّت رسول و ائمه هدی علیهمالسلام نشانی ندارد، دست بدار و علم آن را به خدا واگذار که این نهایت حق خدا بر توست.(1)
چنان که میبینید، علی علیهالسلام در این بخش از خطبه، قلمرو کنجکاوی در صفات خداوند را در محدوده صفات الهی که در قرآن و سنت آمده، منحصر میکند و سپس عبارات مورد بحث را میآورد و میفرماید:
بدان که راسخان در علم، کسانی هستند که اقرارشان به ناآگاهی از آنچه در پسِ پرده غیب است، آنها را از هجوم آوردن به درهای بسته غیب بینیاز کرده است. خدای تعالی ایشان را به سبب اعتراف به عجز از دریافت آنچه در حیطه دانششان نیست، ستوده است و از آن روی، آنان را راسخان در علم نامیده که تعمّق در چیزی را که خدا جستوجوی کنه آن را تکلیف نکرده واگذاشتهاند.(2) ... تو نیز به همین مقدار اکتفا کن و عظمت خدای سبحان را با میزان خِرد خویش مسنج که از هلاکشوندگان میگردی.(3)
چنان که میبینید، موضوع سخن، ذات و صفات باری تعالی است و آنچه راسخان در علم به ناآگاهی از آن اعتراف میکنند، کنه ذات خداوند است. از شواهد قاطع بر این مطلب، عبارات «ترکهم التعمّق فیما لمیکلّفهم البحث عن کنهه» و «الغیب المحجوب» است که ناظر به کنه ذات واجبالوجود میباشد؛ زیرا کنه ذات خداوند است که مصداق روشن «غیبِ محجوب» میباشد و انسان، مکلف به بحث و پیجویی درباره آن نیست، اما تأویل آیات متشابه از مصادیقِ غیب محجوب و اموری که انسان مکلف به فهم آن نباشد، نیست. چگونه میتوانیم تأویل آیات متشابه را «غیب محجوب» بدانیم و مدعی شویم که مردم مکلف به دانستن آن نیستند، در حالی که خدای متعال همه آیات را برای فهم بشر و هدایت او نازل کرده است و خود میفرماید: «و لقد یسّرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر»(1)، «هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتّقین»(2)، «و أنزلنا إلیکم نورا مبینا»(3) و علی علیهالسلام میفرماید: «ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض»(4)؛ بخشهایی از قرآن، بخشهای دیگر آن را تفسیر و تأیید میکند. بر اساس این حدیث، متشابهات قرآن در پرتو محکمات آن (برای راسخان در علم) گویا و روشن میگردد؛ لذا «غیب محجوب» (یعنی غیبی که از دیگران نهان شده و آنها را راهی به ادراک آن نیست) بر آیات متشابه صدق نمیکند.
اکنون که تفاوت ماهویِ موضوع سخن امام علیهالسلام با موضوع آیه تأویل آشکار گردید، باید گفت که پرسش سائل و نیز تعبیرات «السدد المضروبة دون الغیوب»، «الغیب المحجوب» و «ترکهم التعمّق فیما لمیکلّفهم البحث عن کنهه» گویای آن است که امام علیهالسلام در مقام بیان آگاهی یا عدم آگاهی راسخان در علم از تأویل آیات متشابه نبوده است، بلکه کلام آن حضرت ناظر به کنجکاوی درباره کنه ذات و کنه صفات خداوند است و در این خصوص موضع راسخانِ در علم و ویژگی بسیار ارزشمند آنان را بیان میفرماید و آن عبارت است از اینکه آنان به مرحلهای از دانش و کمال عقلانی دست یافتهاند که جایگاه عقل و ادراک خود را میدانند و در برخورد با مسائلی مانند کنه ذات و کنه صفات باری تعالی که از قلمرو عقل و ادراک بشر به طور کلی خارج است، به ناتوانی خود اعتراف میکنند و به سان کمخردان مغرور در امور یادشده، تلاش بیهوده نمیکنند و یاوه نمیسرایند. بنابراین، ویژگی یادشده در کلام امام علیهالسلام ناظر به مفاد آیه تأویل نیست، بلکه گزارش از یک واقعیت خارجی درباره راسخان در علم میباشد که از موضوع آیه تأویل بیرون است.
بخشی از کلام امیر مؤمنان علیهالسلام گویای آن است که خدای تعالی از آن جهت که راسخان در علم، پیجویی و کنجکاوی در امور خارج از قلمرو دانش بشر را واگذاشتهاند، از آنان با عنوان «الراسخون فی العلم» (استوارانِ عرصه دانش) یاد کرده است. در این خصوص این پرسش مطرح میشود که ویژگی یادشده، چه تناسبی با عنوان «الراسخون فی العلم» دارد؟
پاسخ این است که ویژگی مزبور، از ثمراتِ قوت ایمان، کمال عقلانی و فزونی دانشِ راسخان در علم است؛ چه اینکه شناخت جایگاه عقل و ادراک بشری و مصونیت از جهل مرکب، بدون کمالات یادشده میسر نیست؛ لذا فراوان دیده میشود که مدعیان دانش و خردمندی، در جهل مرکب به سر میبرند و به سبب ناآگاهی از قلمرو عقل و ادراک خود به موضوعاتی خارج از بُرد عقل خویش میپردازند که رهآوردِ آن، چیزی جز بافتههای ذهنی و موهومات نیست.
کسانی که سخن علی علیهالسلام را ناظر به مفاد بخش پایانی آیه تأویل میدانند، گزارش آن حضرت از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی نسبت به غیب محجوب را گزارش از مفاد «و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا» میدانند، ولی با نظر به اینکه دیدگاه مزبور، مخدوش و مورد اشکال است، دو پرسش زیر مطرح میگردد:
1. اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی که علی علیهالسلام از آن گزارش میدهد، اگر در آیه تأویل نیامده، در کجا آمده است؟
2. ستایش خداوند از راسخان در علم، کدام است؟
به نظر میرسد ستایش خداوند از راسخان در علم، همان نامیدن آنان با عنوان «الراسخون فی العلم» باشد که در آیه هفتم آل عمران و 162 نساء آمده و در هر دو آیه، از ایمان آنان نیز یاد شده است، لیکن توجه به این نکته حائز اهمیت است که اگر عنوان «الراسخون فی العلم» که متضمن ستایش است، در دو آیه یادشده آمده، این امر مستلزم آن نیست که اعتراف به عجز از ادراک کنه ذات باری تعالی و مانند آن، که سبب نامبردار شدن راسخان در علم به این عنوان است نیز در آن دو آیه ذکر شده باشد؛ چه اینکه ذکر عنوان، بدون یادکرد از وجه تسمیه، امری شایع و رایج است. افزون بر این، موضوع سخن در آن دو آیه، مناسبتی با وجه تسمیه مزبور ندارد؛ لذا در پاسخ به این پرسش که اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی، در کجا آمده است، گوییم: اعترافِ راسخان در علم به ناآگاهی در اموری مانند کنه ذات باری تعالی، واقعیتی عینی و خارجی است که علی علیهالسلام از آن گزارش داده و در آیه تأویل بدان پرداخته نشده است؛ زیرا موضوع سخن در آیه تأویل، محکمات و متشابهات قرآن است. علی علیهالسلام پس از بیان اعتراف به عجزِ راسخان در علم راجع به اموری مانند کنه ذات خدای تعالی، وجه تسمیه ایشان با عنوان مزبور را همان اعتراف به عجزشان میشمارد که واقعیتی عینی و خارجی است و نمونههای زیر از ادعیه و گفتار معصومان علیهمالسلام از آن حکایت میکند:
1. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم : «ما عرفناک حقّ معرفتک»(1)، «و لاأثنی ثناءا علیک أنت کما أثنیت علی نفسک»(2)، «أشهد أنّک سیّدی... و لایبلغ الواصفون کنه عظمتک».(3)
2. علی علیهالسلام : «کلّت الأوهام عن تفسیر صفتک و انحسرت العقول عن کنه عظمتک»(4)، «و لسنا نعلم کنه عظمتک، إلاّ أنّا نعلم أنّک حیّ قیّوم لاتأخذک سنة و لا نوم، لمینته إلیک نظر و لمیدرکک بصر»(5)، «و حار فی ملکوته عمیقات مذاهب التفکیر و انقطع دون الرسوخ فی علمه جوامع التفسیر و حال دون غیبه المکنون حجب من الغیوب، تاهت فی أدنی أدانیها طامحات العقول فی لطیفات الأمور».(6)
3. امام سجاد علیهالسلام : «و عجزت العقول عن إدراک کنه جمالک و انحسرت الأبصار دون النظر إلی سبحات وجهک و لمتجعل للخلق طریقا إلی معرفتک إلاّ بالعجز عن معرفتک».(7)
4. امام صادق علیهالسلام : «عجز الواصفون عن کنه صفته و لایطیقون حمل معرفة إلهیّته و لایحدّون حدوده لأنّه بالکیفیّة لایتناهی إلیه».(1)
5 . امام کاظم علیهالسلام : «إنّ اللّه أجلّ و أعلی و أعظم من أن یبلغ کنه صفته فصفوه بما وصف به نفسه و کفّوا عمّا سوی ذلک».(2)
6 . امام رضا علیهالسلام : «ذاته حقیقة و کنهه تفریق بینه و بین خلقه».(3)
طبق نقلِ صدوق رحمهالله عبارت مورد بحث، چنین است: «فلزموا الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب فقالوا: آمنّا به کلّ من عند ربّنا».(4) جمله «فقالوا آمنّا به کلّ من عند ربّنا» در نقل سید رضی رحمهالله در نهجالبلاغه وجود ندارد، ولی بر اساس نقل صدوق رحمهالله جزء کلام امام علیهالسلام است و در این صورت، جمله: «الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب» ناظر به جمله «یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا» در آیه تأویل میباشد که نتیجه آن گزارش امیر مؤمنان علیهالسلام از اعتراف راسخان در علم به ناآگاهی از تأویلِ آیاتِ متشابه قرآن است.
این مطلب به لحاظ اشکالاتی که قبلاً بیان کردیم، قابل پذیرش نیست؛ لذا راجع به نقل صدوق رحمهالله باید توجیه معقولی ارائه شود. پیش از پرداختن به پاسخ اصلی، توجه به این نکته، حائز اهمیت است که خطبه مورد بحث در نقل سید رضی رحمهالله افزون بر تفاوت یادشده، در موارد نسبتا فراوانی از حیث الفاظ و تعبیرات، با نقل صدوق رحمهالله متفاوت است؛ نقل سید رضی رحمهالله از نثری زیبا، استوار و مسجّع برخوردار است که از اصالت و دقّت آن حکایت میکند؛ بر خلاف نقلِ صدوق رحمهالله که در آن حد از زیبایی و هماهنگی الفاظ نیست؛ لذا احتمال نقل به معنی در آن قوّت میگیرد. با نظر به این نکته و شواهد زیر، نقل صدوق رحمهالله قابل اعتماد نخواهد بود:
1. بر اساس نقل صدوق رحمهالله متن حدیث، مضطرب است؛ زیرا عبارات «السدد المضروبة دون الغیوب»، «الغیب المحجوب» و موضوع سخن در خطبه مزبور، گویای آن است که مقصود از «ما جهلوا» کنه ذات و صفات باری تعالی است، ولی جمله «فقالوا آمنّا به کلّ من عند ربّنا» حاکی از آن است که مراد از «ما جهلوا» تأویلِ آیات متشابه است؛ لذا با وجود این تعارض در متنِ روایتِ مزبور، نمیتوان بدان استناد جست.
2. ناهماهنگی عبارات در نقل مزبور، این احتمال را تقویت میکند که یکی از راویان بر اساس فهم خود، جمله «فقالوا آمنّا به کلّ من عند ربّنا» را به عنوان توضیحی برای «الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره» به کلام علی علیهالسلام افزوده است؛ لذا با قوّت گرفتن این احتمال، نقل مزبور قابل اعتماد نیست.
3. در تعارض نقل سید رضی رحمهالله با نقل صدوق رحمهالله ، نقل سیّد مقدم است؛ زیرا این نقل، افزون بر استواری الفاظ و تعبیرات، با مفاد احادیث مشهور و مقبولی که در باب آیات متشابه رسیده، سازگار و قابل جمع است؛ بر خلاف نقل صدوق رحمهالله که شاذّ و نادر محسوب میگردد و به حکم اخبار علاجیه(1) باید کنار گذاشته شود.
اما مسند بودن روایت صدوق رحمهالله اعتباری به آن نمیبخشد؛ زیرا افزون بر اشکالات یادشده، از حیث سند نیز مخدوش است؛ در سند آن علی بن العباس و اسماعیل بن اسحاق وجود دارد که اولی ضعیف و غالی شمرده شده(2) و دومی، توثیق نشده است.(3)
از مباحث گذشته به این نتیجه رسیدیم که تأویل صحیح متشابهات، تنها نزد خداوند و راسخان در علم است. اکنون این پرسش مطرح میگردد که راسخان در علم، چه کسانی هستند و چه ویژگیهایی دارند؟
بر اساس احادیث، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم برترین راسخان در علم است و پس از وی، امیرالمؤمنین علیهالسلام و سایر اهل البیت علیهمالسلام در صف نخست آنان قرار دارند.
امام باقر علیهالسلام میفرماید:
إنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم أفضل الراسخین فی العلم قد علم ما أنزل اللّه علیه من التنزیل و التأویل و ما کان اللّه لینزل علیه شیئا لمیعلّمه تأویله و أوصیاؤه من بعده یعلمونه کلّه(1)؛ رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم برترین راسخان در علم است. به راستی تأویل و تنزیل آنچه را خدا بر او فرو فرستاده، فرا گرفته است و خداوند چیزی را بر او نازل نکرده که تأویل آن را به او نیاموخته باشد.
حدیث گرانقدر و مشهور ثقلین نیز مطلب یادشده را تأیید میکند:
قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم : إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر و هو کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.(2)
چنان که میبینید، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرماید: تا هنگامی که به کتاب و عترت تمسّک جویید، گمراه نمیشوید و سپس میفرماید: کتاب و عترت از یکدیگر جداییناپذیرند. این بیان، حاکی از ارتباط وثیق بین قرآن و عترت است که یکی از ابعاد آن، مبیّن و مفسّر بودن عترت برای قرآن میباشد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام راجع به آیه «فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون»(3) میفرماید:
ألا إنّ الذکر رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم و نحن أهله و نحن الراسخون فی العلم و نحن منار الهدی و أعلام التقی...(1)؛ آگاه باشید که «ذکر» رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم است و ما اهل او هستیم، ماییم راسخان در علم، ماییم چراغ هدایت و پرچمهای پرهیزگاری... .
امام صادق علیهالسلام فرمود:
یا اباالصباح نحن قوم فرض اللّه طاعتنا... و نحن الراسخون فی العلم.(2) ای ابوصباح! ما قومی هستیم که خداوند، اطاعت و فرمانبری از ما را واجب ساخته... و ماییم راسخان در علم.
با توجه به دلایل و شواهد بسیاری که به برخی از آنها اشاره شد، باید بگوییم که بدون تردید، اهل البیت علیهمالسلام مصداق بارز و کامل راسخان در علم به شمار میروند و برترین مرجع در حل مشکلات قرآن و فهم متشابهات آن میباشند. اما آنچه جای تأمل و بحث دارد، قرار گرفتن سایر عالمان ربانی در دایره راسخان در علم است.
ممکن است با نگاه سطحی به احادیث، چنین برداشت شود که جز معصومان علیهمالسلام کسی در دایره راسخان در علم قرار نمیگیرد، لیکن واقعیت خارجی و برخی دلایل و شواهد، حاکی از آن است که عالمان ربانی که اصول و مبانی تأویل و تفسیر صحیح را در مکتب اهل البیت علیهمالسلام آموخته و خود را به زیور علم و تقوا آراستهاند نیز در حد خود از راسخان در علم به شمار میروند. با این وجود، دانش و معرفت آنان به قرآن، به هیچ رو قابل مقایسه با دانش امامان معصوم علیهمالسلام نیست، ولی از آنجا که اصول و مبانی صحیح شریعت را از سرچشمه زلال آن دریافت کردهاند و از فطرتی سلیم برخوردارند، میتوانند شماری از متشابهات را به محکمات ارجاع دهند و از این طریق، به تأویل صحیح آن دست یابند. امام رضا علیهالسلام میفرماید:
من ردّ متشابه القرآن إلی محکمه هدی إلی صراط مستقیم.(3) هرکس متشابه قرآن را به محکم آن ارجاع دهد به راه مستقیم هدایت شده است.
از اطلاق حدیث استفاده میشود که علمای دین میتوانند به مرتبهای از دانش قرآن نائل شوند که با ارجاع متشابهات به محکمات، به تأویل صحیح متشابهات دست یابند.
بهسبب هماهنگی معارف قرآن کریم با فطرت انسانی، برخورداری از فطرت سالم و طهارت روح، نقش مهمی در فهم درست معارف قرآن دارد؛ خداوند میفرماید:
«إن تتّقوا اللّه یجعل لکم فرقانا»(1)؛ اگر تقوا پیشه کنید، خداوند به شما توان تشخیص حق از باطل میدهد.
«و اتّقوا اللّه و یعلّمکم اللّه»(2)؛ باتقوا باشید، خداوند به شما میآموزد.
«و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا»(3)؛ آنان که در راه ما کوشش کردند، یقینا راههای خود را به ایشان مینمایانیم.
بر این اساس، باید گفت که راسخان در علم، کسانی هستند که افزون بر آگاهی از زبان قرآن و دانشهای مرسوم مفسّران، از تقوا و فطرت سلیم برخوردارند.
از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم راجع به راسخان در علم پرسش شد، حضرت فرمود:
من برّت یمینه و صدق لسانه و استقام قلبه و من عفّ بطنه و فرجه فذلک من الراسخین فی العلم(4)؛ کسی که دستش نیکوکار و زبانش راستگو و قلبش استوار و دارای عفّت شکم و دامن باشد، از راسخان در علم است.
یکی از دلایل روشن بر این که در غیر ائمه علیهمالسلام نیز مصادیق راسخان در علم وجود دارد، این آیه است: «لکن الراسخون فی العلم منهم و المؤمنون یؤمنون بما أنزل إلیک و ما أنزل من قبلک»(5). چنان که میبینید، در این آیه شریفه، خدای متعال برخی از عالمان اهل کتاب در عصر نزول را راسخ در علم نامیده است؛ با اینکه یقینا آنان در مرتبه عصمت نبودهاند. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرماید:
یحمل هذا الدین فی کلّ قرن عدول ینفون عنه تأویل المبطلین...(1)؛ در هر قرن، شایستگانی حاملان این مکتبند که تأویلات ناروای باطلکیشان را از دین میزدایند.
این حدیث نبوی نیز گویای آن است که راسخان در علم که مرزبانان حوزه اندیشه دینی به شمار میروند، منحصر به معصومان علیهمالسلام نیستند. در احادیث، نوعا عنوان «الراسخون فی العلم» به ائمه علیهمالسلام تفسیر شده و ظاهر برخی از آنها حاکی از حصر است، لیکن این احادیث با آنچه بیان شد، تعارضی ندارد؛ زیرا احادیث مزبور، در مقام بیان مصداق بارز و کامل عنوان «الراسخون فی العلم» است و مصداق عالی و بارز این عنوان، یقینا منحصر به معصومان علیهمالسلام میباشد. چنانکه در تفسیر «صراط الذین أنعمت علیهم» از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که مقصود از «الذین أنعمت علیهم»، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و ذریه آن حضرت میباشد.(2) ولی بیشک، نعمتدادهشدگان، منحصر به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و ذرّیه طیبه ایشان نیست؛ زیرا آیه 69 از سوره نساء به صراحت، گویای آن است که انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین، همگی از مصادیق نعمتدادهشدگان به شمار میروند: «و من یطع اللّه و الرسول فأولئک مع الذین أنعم اللّه علیهم من النبیّین و الصدّیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقا»(3)
بنابراین، تفسیر «الذین أنعمت علیهم» به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و ذریه آن حضرت، از باب ذکر مصداق اتم بوده است. با توجه به دلایل و شواهدی که بیان شد، تفسیر «الراسخون فی العلم» را به معصومان علیهمالسلام نیز باید از همین باب دانست.
1. جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق ابومحمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص6 ـ13.
1. آل عمران/ 7.
1. طبرسی، مجمع البیان، ج1 و 2، ص701؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج8، ص188؛ فرّاء، معانی القرآن، ج1، ص19؛ سیوطی، الاتقان، ج3، ص6 ـ 8.
2. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج7، ص190.
3. مدثر/ 6.
4. خطیب قزوینی، تلخیص المفتاح، شرح تفتازانی، ج1، ص256ـ257.
5. ابن مالک، الفیه، ص44.
1. حشر/ 7ـ10.
2. سید رضی، حقائق التأویل، مؤسّسه بعثت، ص131ـ132.
3. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج7، ص189ـ190.
1. نحل/ 83.
2. محمدهادی معرفت، التمهید، ج3، ص41.
3. اعراف/ 187.
1. اسراء/ 85.
2. بقره/ 185
1. خداوند دانای غیب است، کسی را بر آن آگاه نمیسازد به جز رسولی که برگزیده است (جن/ 27).
2. کلیدهای غیب نزد اوست، جز او کسی از آن آگاه نیست (انعام/ 59).
3. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص51 ـ52.
4. قیامة/ 18ـ 19.
5. نحل/ 44.
6. طبرسی، مجمع البیان، ج1ـ2، ص701.
1. همان.
2. زمخشری، الکشّاف، ج1، ص338.
3. سید رضی، حقائق التأویل، ص128ـ134.
4. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص27ـ 28.
5. ر.ک: محمدهادی معرفت، علوم قرآن، ص291ـ292؛ عبداللّه جوادی آملی، قرآن در قرآن، ج1، ص428.
6. سید رضی، حقائق التأویل، ص133.
1. ر.ک: محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج3، ص39.
2. همان، ص36.
1. همان، ص37.
2. طبرسی، مجمع البیان، ج1ـ2، ص701.
3. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج1، ص213؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص192.
4. مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص199.
1. همان، ج92، ص92.
2. همان، ج24، ص179.
3. همان، ج69، ص80.
1. فیضالاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه 90، ص230.
2. در نگارش این ترجمه، از ترجمه عبدالمحمّد آیتی بهره گرفته شده است.
3. «تأویل آن را کسی جز خدا و راسخان در علم نمیداند، گویند بدان ایمان آوردیم، همه آیات از جانب پروردگار ماست.» (آل عمران/ 7)
1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، چاپ سوم، بیروت، 1403 ه .ق، ج57، ص121؛ میرزا حبیباللّه خوئی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، مکتبة الاسلامیة، چاپ چهارم، تهران، ج6، ص311ـ312؛ فیضالاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، خطبه 90، ص237ـ 238.
2. ممکن است برای حل این مشکل گفته شود: خطبه اشباح در نهجالبلاغه، مرسله و در توحید صدوق و غیر آن، ضعیفالسند است، لذا با نظر به اینکه سند معتبری برای آن وجود ندارد، چنین حدیثی نمیتواند با سایر احادیث مسند و معتبر معارضه کند. بنابراین، احادیثی که دلیل مدعای ما به شمار میرود، بدون معارض باقی میماند و نیازمند توجیه عبارت مورد بحث نیستیم. این راه حل پذیرفته نیست؛ زیرا مضامین بلند و استوار خطبه اشباح به گونهای است که جایی برای تردید در صدور آن از امام علیهالسلام باقی نمیگذارد؛ لذا بزرگان آن را به مثابه کلام امیر مؤمنان علیهالسلام پذیرفتهاند و کسی را سراغ نداریم که از این جهت، خطبه مزبور را رد کرده باشد.
3. بحارالانوار، ج57، ص121.
1. همان.
1. مائده/ 32.
2. میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام ، چاپ دوم، بیروت، 1408 ه .ق، ج12، ص238ـ 239.
3. بحارالانوار، ج57، ص121.
1. شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسین، التوحید، تصحیح و تعلیق: سیدهاشم حسینی تهرانی، چاپ مؤسسه نشر اسلامی، قم، پانوشت 1، ص56.
2. معادل بودنِ تأویل آیه متشابه با معنی و تفسیر آن، در مبحث معنیشناسیِ تفسیر و تأویل ثابت شد. (ر.ک: مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، شماره 4 و 5، ص41).
1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص192 و 199؛ ج24، ص179؛ ج69، ص80؛ ج92، ص99. متن احادیثی که بدان اشاره شد، پیش از بحثِ خطبه اشباح ذکر شد.
2. مراد، «واو» در «... و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به» است.
3. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص69.
1. همان، ص27 و 49.
2. همان، ص36.
3. همان، ص69.
1. ر.ک: همان، ص36.
2. همان، ص27.
3. همان، ص69.
4. همان.
1. همان، ص47.
2. سید رضی، نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، خطبه 90، ص230.
1. همان، ترجمه سیدجعفر شهیدی، با اندکی تصرف.
2. همان. در ترجمه این بخش، از ترجمه عبدالمحمّد آیتی بهره گرفته شد.
3. همان.
1. قمر/ 17.
2. آل عمران/ 138.
3. نساء/ 174.
4. نهجالبلاغه (صبحی صالح)، دارالهجرة، قم، خطبه 133، ص192.
1. شیخ صدوق، التوحید، ص114.
2. همان.
3. علی بن طاووس، اقبال الاعمال، محقق: جواد قیومی اصفهانی، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل، قم، 1414 ه .ق، ج1، ص362؛ بحارالانوار، ج98، ص154.
4. بحارالانوار، ج95، ص243.
5. نهجالبلاغه (صبحی صالح)، خطبه 160، ص225؛ همچنین ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 195، ص308؛ بحارالانوار، ج57، ص232.
6. محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، دارالکتب الاسلامیة، چاپ پنجم، ج1، ص134ـ 135.
7. بحارالانوار، ج94، ص150.
1. الکافی، ج1، ص137.
2. همان، ج1، ص102؛ بحارالانوار، ج3، ص266.
3. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، تصحیح سیدمهدی حسینی لاجوردی، چاپ دوم، قم، شهریور 1363، ج1، ص151؛ شیخ صدوق، التوحید، ص36؛ بحارالانوار، ج4، ص228.
4. شیخ صدوق، التوحید، ص55 ـ56. بخشی از این خطبه که مربوط به راسخان در علم است، در تفسیر عیاشی نیز آمده که از حیث عبارت، با نقل صدوق رحمهالله انطباق دارد. ر.ک: محمد بن مسعود العیاشی، تفسیر عیاشی، مؤسسة البعثة، چاپ اوّل، قم، 1421 ه .ق، ج1، ص293.
1. محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ه .ش، ج1، ص68؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، جامعه مدرسین، قم، 1413 ه .ق، ج3، ص9ـ10؛ ابن ابیجمهور احسائی، عوالی اللآلی، انتشارات سیدالشهداء، قم، 1405 ه .ق، ج4، ص133.
2. ر.ک: محمد بن علی الاردبیلی، جامع الروات، دارالاضواء، بیروت، 1403 ه .ق، ج1، ص588؛ سیدابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، منشورات مدینةالعلم، قم، ج12، ص67 ـ 68.
3. منبع اخیر، ج3، ص113.
1. علی بن ابراهیم قمی، التفسیر القمی، ج1، ص124.
2. مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص108.
3. نحل/ 43.
1. مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص184.
2. همان، ص199.
3. همان، ج2، ص185.
1. انفال/ 29.
2. بقره/ 282.
3. عنکبوت/ 69.
4. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص347.
5. ولی استواران در دانش از ایشان (اهل کتاب) و مؤمنان به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده است، ایمان دارند (نساء/ 162).
1. مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص92ـ93.
2. شیخ محمد قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج1، ص75 (به نقل از معانی الاخبار، ص31).
3. آنان که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و شایستگانند که خداوند به آنها نعمت داده است و آنان چه نیکو رفیقانی هستند (نساء/ 69).